داستان واقعی بوده اما نام های موجود در داستان تغییر کرده اند. این داستان متاسفانه مشکل بسیاری از زوج های ایرانی می باشد که به مهم ترین مسئله زندگی خود یعنی رابطه جنسی اهمیت زیادی نمی دهند.
من الهه هستم، دقیقا سر سومین سالگرد ازدواجم با خودم قرار گذاشتم دیگه بی خیال شوهر بشم. نه خواستم رو بهش میگم نه هیچی. خودم خودم رو خوشحال می کنم. اوایل عذاب وجدان شدید می گرفتم ولی الان هر روز تقریبا این کار رو می کنم.
چاره ای نیست من هاتم اون سرده. من هر روز یا لااقل یه روز در میون دلم می خواست. اون ماهی یه بار. بی نهایت ازش کینه به دل گرفتم. بروز نمیدم ولی بیشتر موقع ها از بیرون رفتن و وقت رو گذروندن باهاش طفره میرم. قبلا ازش خواستم بریم مشاور که انقر از این حرفم ناراحت شد که تا یه هفته قهر بود!!!!!!!!!!!
اصلا نیومد بریم و حتی چیز سمتم پرت کرد و دعوا و داد وبیداد کرد . می گفت تو مشکل داری نه من! از رابطه باهاش هم بی نهایت سرد شدم. یعنی اصلا بخواد هم (که به ندرت میخواد) فقط می ره تو وارضا میشه و من هیچ همراهی نمی کنم و البته که هیچ وقت هم منو ارضا نکرده! و اویل می گفتم ارضا نمیشم که دیدم سرد تر شد!!!!
الان خودم ادای ارضا شدنو در می یارم…در عوض خودم فرداش باز خودمو ارضا می کنم. ببخشید انقدر راحت گفتم. ولی فکر کنم واسه مردی که به نیازهای زنش بها نمیده خیلی هم کوتاه اومدم که بهش وفادارم. از روز اول عقد همین مشکل رو داشتم. خیلی تحقیر شدم. همیشه باید التماسش می کردم. گاهی دلم از خدا می گیره… من چه جوری باید می فهمیدم شوشو اینطوره قبل ازدواج؟ حرف جنسی زیاد میزنه.
ولی زنبوره بی عسله!